عکس آن لبهای میگون در شراب افتاده است حیرتی دارم که چون آتش در آب افتاده است ظاهرست از حلق های زلف و ماه عارضت در میان سایه هر جا آفتاب افتاده است چون طبیب عاشقانی، گه گه این دل خسته را پرسشی میکن که بیمار و خراب افتاده است بلبل افغان میکند هر لحظه بر شاخی دگر جلوه ی گل دیده و در اضطراب افتاده است چون هلالی را به خاک آستانش دید گفت: این گدا را بین، که بس عالی جناب افتاده است هلالی جغتایی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/68410