بهر که قصه ی دل گفته ام دلش خونست
توهم مپرس ز من، تا نگویمت چونست
منم، که درد من از هیچ بی دلی کم نیست
تویی، که ناز تو از هر چه گویم افزونست
مگو که: خواب اجل بست چشم مردم را
که چشم بندی آن نرگس پر افسونست
همای وصل تو پاینده باد بر سر من
که زیر سایه ی او طالعم همایونست
کنون که با توام، ای کاش دشمنان مرا
خبر دهند که لیلی به کام مجنونست
طبیب، گو: به علاج مریض عشق مکوش
که کار او دگر و حال او دگرگونست
هلالی، از دهن و قامتش حکایت کن
که این علامت ادراک طبع موزونست
هلالی جغتایی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۷
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/68423