در دل بی خبران جز غم عالم غم نیست در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست خاک آدم که سرشتند غرض عشق تو بود هر که خاک ره عشق تو نشد آدم نیست از جنون من و حسن تو سخن بسیارست قصه ی ما و تو از لیلی و مجنون کم نیست گر طبیبان ز پی داغ تو مرهم سازند کی گذاریم؟ که آن داغ کم از مرهم نیست بس که سودای تو دارم غم خود نیست مرا گر ازین پیش غمی بود کنون آن هم نیست من که امروز هلاک دم جان بخش توام دم عیسی چه کنم؟ چون دم او این دم نیست غنچه ی خرمی از خاک هلالی مطلب که سر روضه ی او جای دل خرم نیست هلالی جغتایی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/68431