دگرم بسته ی آن زلف سیه نتوان داشت آن چنانم که به زنجیر نگه نتوان داشت تاب خیل و سپه زلف و رخی نیست مرا روز و شب معرکه با خیل و سپه نتوان داشت تا کی آن چاه ذقن را نگرم با لب خشک؟ این همه تشنه مرا بر لب چه نتوان داشت دیده بر بستم و نومید نشستم، چه کنم؟ بیش ازین دیده به امید به ره نتوان داشت با وجود رخ او دیدن گل کی زیباست؟ پیش خورشید نظر جانب مه نتوان داشت هلالی جغتایی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/68433