روز من شب شد و آن ماه به راهی نگذشت این چه عمریست که سالی شد و ماهی نگذشت؟ ذوق آن جلوه مرا کشت، که وی از سر ناز آمد و گاه گذشت از من و گاهی نگذشت عمر بگذشت و همان روز سیه در پیشست در همه عمر چنین روز سیاهی نگذشت قصه ی شهر دل و لشکر اندوه مپرس که از آن عرصه به این ظلم سیاهی نگذشت نگذشت آن مه و زارست هلالی به رهش حال درویش خرابست که شاهی نگذشت هلالی جغتایی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/68436