آمد آن سنگین دل و صد رخنه در جان کرد و رفت ملک جان را از سپاه غمزه ویران کرد و رفت آن که در زلف پریشانش دل ما جمع بود جمع ما را، همچو زلف خود، پریشان کرد و رفت قالب فرسوده ی ما خاک بودی کاشکی! بر زمین کان شهسوار شوخ جولان کرد و رفت گر دل از دستم به غارت برد، چندان باک نیست غارت دل سهل باشد، غارت جان کرد و رفت رفتی و دل بردی و جان من از غم سوختی باز گرد آخر، که چندین ظلم نتوان کرد و رفت دل به سویش رفت و در هجران مرا تنها گذاشت کار بر من مشکل و بر خویش آسان کرد و رفت در دم رفتن هلالی جان به دست دوست داد نیم جانی داشت، آن هم صرف جانان کرد و رفت هلالی جغتایی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/68438