نا دیده میکنی، چو فتد دیده بر منت جانم فدای دیدن و نادیده کردنت فردا، که ریزه ریزه شود تن بزیر خاک برخیزم و چو ذره درآیم ز روزنت با آنکه رفت روشنی چشمم از غمت دارم هنوز دوست تر از چشم روشنت گر میکشی، نمیروم از صید گاه تو دست منست و حلقه فتراک توسنت بر دامن تو باده گلگون چکیده است یا خون ماست آنکه گرفتست دامنت؟ مستی و گردنی چو صراحی کشیده ای خوش آنکه دست خویش در آرم بگردنت دیگر ترا چه باک، هلالی، ز دشمنان؟ کان ماه با تو دوست شد و مرد دشمنت هلالی جغتایی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/68441