مشتاق درد را بمداوا چه احتیاج؟ بیمار عشق را بمسیحا چه احتیاج؟ چون جلوه گاه سبزخطان شد مقام دل ما را دگر بسبزه و صحرا چه احتیاج؟ تا کی بناز رفتن و گفتن که: جان بده؟ جان میدهم، بیا، بتقاضا چه احتیاج؟ چون ما فرح ز سایه قصر تو یافتیم ما را بفیض عالم بالا چه احتیاج؟ واعظ، ملالت تو ببانگ بلند چیست؟ آهسته باش، اینهمه غوغا چه احتیاج؟ تا چند بهر سود و زیان درد سر کشیم؟ داریم یک سر، اینهمه سودا چه احتیاج؟ دور از تو خو گرفته هلالی بکنج غم او را بگشت باغ و تماشا چه احتیاج؟ هلالی جغتایی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۹۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/68446