بناز می رود و سوی کس نمی نگرد هزار آه کشم، یک نفس نمی نگرد گهی بپس روم و گه سر رهش گیرم ولی چه فایده؟ چون پیش و پس نمی نگرد چو غمزه اش ره دین زد چه سود ناله جان؟ که راهزن بفغان جرس نمی نگرد کسی که در هوس روی ماه رخساریست در آفتاب ز روی هوس نمی نگرد دلم بسینه صد چاک مشکل آید باز که مرغ رفته بسوی قفس نمی نگرد خطاست پیش رخش سوی نو خطان دیدن کسی بموسم گل خار و خس نمی نگرد گذشت و سوی هلالی ندید و رحم نکرد چه طالعست که هرگز بکس نمی نگرد؟ هلالی جغتایی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۰۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/68464