از آن چه سود که نوروز شد جهان افروز؟ که بی تو روز و شب ما برابرست امروز اگر بقصد دلم سوی تیغ دست بری بپای خویشتن آید، چو مرغ دست آموز دلم بذوق شکر خنده تو پر خون شد کجاست غمزه خونریز و ناوک دلدوز؟ بدفع لشکر غم، صد سپه برانگیزم ولی چه سود؟ که بختم نمی شود پیروز بگریه گفتمش: ای مه، بعاشقان می ساز بخنده گفت: هلالی، بداغ ما می سوز هلالی جغتایی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۹۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/68547