زبان او، که ندیدم ز تنگی دهنش امید هست که بینم به کام خویشتنش چه نازکیست، تعالی الله! آن سهی قد را؟ که از گل و سمن آزرده می شود بدنش هزار تازه گل از بوستان دمید ولی یکی ز روی لطافت نمی رسد به تنش سزد که جامه ی جان را قبا کند از شوق هزار یوسف مصری به بوی پیرهنش تبارک الله! ازین سبزه ای که تازه دمید! به دامن سمن و بر کنار یاسمنش برادران، به سگ کوی یار اگر برسید تحیتی برسانید از زبان منش هلالی از لب جانان عجب حدیثی گفت! که تازه شد همه جان ها ز لذت سخنش هلالی جغتایی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۰۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/68559