گر گذر افتد، چو باد صبح، بر خاک منش همچو گرد از خاک برخیزم، بگیرم دامنش در هوایش گر رود ذرات خاک من به باد از هوا داری در آیم ذره وار از روزنش آن پری رو را چه لایق کلبه ی تاریک دل؟ مردم چشمست، بنشانم به چشم روشنش گر شبی لطف تنش بر پیرهن ظاهر شود از خوشی دیگر نگنجد در قبا پیراهنش از لطافت دم مزن، ای گل، بآن نازک بدن زانکه گردم می زنی آزرده می گردد تنش تا به گردن غرق خونم، دیده بر راه امید گر به خون ریزم نیاید، خون من در گردنش خاک شد مسکین هلالی در ره آن شهسوار تا لگدکوب جفا گردد چو نعل توسنش هلالی جغتایی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۰۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/68560