روزی که بر لب آید جانم در آرزویش جان را بدو سپارم، تن را به خاک کویش چون از وصال آن گل دیدم که: نیست رنگی آخر به صد ضرورت قانع شدم به بویش خورشید روی او را نسبت به ماه کردم زین کار نامناسب شرمنده ام ز رویش مسکین دل از ملامت آواره ی جهان شد ای باد، اگر ببینی، از ما سلام گویش دهقان ز جوی تاکم سیراب ساخت، یارب از آب زندگانی خالی مباد جویش از جستجوی وصلش منعم مکن، هلالی گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش هلالی جغتایی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۰۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/68561