هر شب بسر کوی تو از پای در افتم وز شوق تو آهی زنم و بی خبر افتم گر بار غم اینست، که من میکشم از تو بالله! که اگر کوه شوم از کمر افتم خواهم بزنی تیر و بتیغم بنوازی تا در دم کشتن بتو نزدیکتر افتم من بعد بر آنم که ببوی سر زلفت برخیزم و دنبال نسیم سحر افتم ای شیخ، بمحراب مرا سجده مفرما بگذار، خدا را، که بر آن خاک در افتم گمراهی من بین که: درین مرحله هر روز از وادی مقصود بجای دگر افتم سیلاب سرشک از مژه بگشای، هلالی مپسند که: آغشته بخون جگر افتم هلالی جغتایی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۲۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/68585