یار گفت: از ما بکن قطع نظر، گفتم: بچشم! گفت: قطعا هم مبین سوی دگر، گفتم: بچشم! گفت: یار از غیر ما پوشان نظر، گفتم: بچشم! وانگهی دزدیده در ما می نگر، گفتم: بچشم! گفت: با ما دوستی می کن بدل، گفتم: بجان! گفت: راه عشق ما می رو بسر، گفتم: بچشم! گفت: با چشمت بگو تا: در میان مردمان سوی ما هردم نیندازد نظر، گفتم: بچشم! گفت: اگر با ما سخن داری، بچشم دل بگو تا نگردد گوش مردم با خبر، گفتم: بچشم! گفت: اگر خواهی غبار فتنه بنشیند ز راه برفشان آبی بخاک رهگذر، گفتم: بچشم! گفت: اگر خواهد دلت زین لعل میگون خنده ای گریها می کن بصد خون جگر، گفتم: بچشم! گفت: جای من کجا لایق بود؟ گفتم: بدل گفت: میخواهم جزین جای دگر، گفتم: بچشم! گفت: اگر گردی شبی از روی چون ماهم جدا تا سحرگاهان ستاره می شمر، گفتم: بچشم! گفت: اگر دارد، هلالی، چشم گریانت غبار کحل بینایی بکش زین خاک در، گفتم: بچشم! هلالی جغتایی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۴۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/68605