آهم شنید و رنجه شد آن ماه چون کنم؟ دیگر نماند جای نفس، آه چون کنم؟ طفلست و شوخ و بی خبر از درد عاشقی او را ز حال خویشتن آگاه چون کنم؟ خواهم گهی بخاطر او بگذرم ولی سنگین دلست، در دل او راه چون کنم؟ در پای او بمردم و قدرم نشد بلند یارب، ز دست همت کوتاه چون کنم؟ ای بخت، من کجا و تمنای وصل او؟ درویشم و گدا، هوس شاه چون کنم؟ گفتی: چراست پیرهنت چاک همچو گل؟ بوی تو داد باد سحرگاه چون کنم؟ گویند: ناله چیست؟ هلالی، خموش باش با کوه درد و محنت جان کاه چون کنم؟ هلالی جغتایی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۵۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/68614