خیز، تا امروز با هم ساغر صهبا کشیم خویش را دامن کشان تا دامن صحرا کشیم باغ و بستان دلکشست و کوه و صحرا هم خوشست هر کجا، گویی، بساط عیش را آنجا کشیم کس چرا از دست دنیا ساغر محنت کشد؟ ساغری گیریم و دست از محنت دنیا کشیم ساقیا، میخانه دریاییست پر ز آب حیات جهد کن، تا کشتی خود را در آن دریا کشیم نازنینان سرکش و ما در مقام احتیاج جای آن دارد کزیشان ناز استغنا کشیم چون ز حال زار خود پیش تو نتوان دم زدن گوشه ای گیریم و آهی از دل شیدا کشیم ای رقیب سنگدل، زین خشم و کین بگذر، که ما ناز رعنایی ز یار نازک رعنا کشیم فکر خوبان کن، هلالی، فکر دیگر تا بکی؟ خود چرا بر لوح خاطر نقش نازیبا کشیم؟ هلالی جغتایی : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۸۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/68640