صبح امید همانست و رخ یار همان تار آن طره شبرنگ و شب تار همان نیست چون هیچ تفاوت ز رقیبان با من پیش تو یار همان باشد و اغیار همان طی شد افسانه هر عاشق و معشوق، که بود قصه ما و تو در کوچه و بازار همان همره غیر چو باشی دلم آزرده مکن جان من، بس بود آزار دل زار همان گویم، ای شوخ، بدیوار غم دل پس ازین با تو گفتن چو همانست و بدیوار همان دل و دین باخت هلالی بتمنای وفا و آن جفا جوی باو بر سر آزار همان هلالی جغتایی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۹۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/68650