روزم از بیم رقیبان نیست ره در کوی او شب روم، لیکن چه حاصل چون ببینم روی او؟ او بقتلم شاد و من غمگین، که گاه کشتتم ناگه آزادی نبیند ساعد و بازوی او دارد آن ابرو کمان پیوسته بر ابرو گره از گره گویی بهم پیوسته شد ابروی او من که در پهلوی او خود را نمیخواهم زرشک دیگری را چون توانم دید در پهلوی او؟ گر چه بس دورم، ولی هر جا که منزل میکنم می نشینم رو بکوی یار و خاطر سوی او ما چو از هر سو بخاک کویش آوردیم رو بعد ازین روی نیاز ما و خاک کوی او تا هلالی را فراقت چنگ بزم درد ساخت ناله دیگر برون می آید از هر موی او هلالی جغتایی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۳۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/68691