نمیکشیم سر از آستان خانه تو کجا رویم؟ سر ما و آستانه تو ترا بهانه چه حاجت برای کشتن من؟ مکن، مکن، که مرا میکشد بهانه تو ترحمی بکن، ای پادشاه کشور حسن که غیر ظلم و ستم نیست در زمانه تو از آن سمند تو برمیجهد گه جولان که رقص میکند از ذوق تازیانه تو سفید گشت مرا استخوان و خوشحالم بدان امید که روزی شود نشانه تو شب از فسانه بروز آورند و این عجبست که روز خود بشب آرم من از فسانه تو هلالی، از غم جانسوز عشق آه مکش که سوخت جان من از آه عاشقانه تو هلالی جغتایی : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۴۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/68696