سازم قدم ز دیده و آیم بسوی تو تا هر قدم بدیده کشم خاک کوی تو روی تو خوب و خوی تو بد، آه! چون کنم؟ ای کاش! همچو روی تو می بود خوی تو منما جمال خویش بهر کج نظر، که نیست چشم بدان مناسب روی نکوی تو جان و دل آرزوی وصال تو کرده اند من نیز کرده با دل و جان آرزوی تو چون من هلاک روی توام، رخ ز من متاب بگذار تا: هلاک شوم پیش روی تو ای دل، ز دیده گریه شادی طمع مدار کین آب رفته باز نیاید بجوی تو ساقی، مران ز مجلس خویشم، که خو گرفت دستم بجام باده و چشمم بروی تو گفتی: کنم هلالی دیوانه را علاج ای من غلام سلسله مشک بوی تو از لطف گفته ای که: هلالی غلام ماست ای من غلام لطف چنین گفتگوی تو هلالی جغتایی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۴۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/68700