بر سر راه تو بودم، که رسیدی ناگاه جلوه ای کردی و آن جلوه مرا برد ز راه گر بسر حلقه تسبیح ملک باز رسی قدسیان نعره برآرند که: سبحان الله! گر بمنزلگه وصلت نرسم معذورم ره درازست و مرا عمر بغایت کوتاه گریه ای کردم و از گریه دلم تسکین یافت آه! اگر گریه نمی بود، چه می کردم؟ آه! صد شب هجر گذشت و مه من پیدا نیست طرفه عمری! که بصد سال ندیدم یک ماه عمرها دولت وصلت بدعا خواسته ام ما غلامان قدیمیم و بجان دولت خواه از سجود در او منع هلالی مکنید که سر خویش نهادست بامید کلاه هلالی جغتایی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۵۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/68707