دوش پیمانه تهی آمدم از می خانه کاشکی! پر شود امروز مرا پیمانه بعد مردن اگر از قالب من خشت زنند آیم و باز شوم خشت در می خانه خواستم کین دل سودا زده عاقل گردد وه! که عاقل نشد و ساخت مرا دیوانه آفتابی و رخت شمع جهان افروزست همه ذرات جهان گرد سرت پروانه می تپد مرغ دلم بر سر آن دانه دل چه کند؟ خرمن عمرست همین یک دانه آشنایی ز جفاهای تو محرومم ساخت ای خوش آن روز که بودیم ز هم بیگانه! قصه خویش به احباب چه گویم هر شب؟ این شب آن نیست که کوته شود از افسانه دوش در کلبه ویران هلالی بودیم حال دیوانه خرابست درین ویرانه هلالی جغتایی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۷۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/68727