من بنده کمین و تو سلطان کشوری روزی بچشم لطف برین بنده بنگری جان و دلست صورت و جسم لطیف تو روح مجسمی و حیات مصوری گفتی: هلاک شو، که بسوی تو بنگرم اینک هلاک میشوم، ای کاش بنگری! در هر گذر که باشم و بینی مرا ز دور نزدیک من رسی و نبینی و بگذری یوسف بحسن از همه خوبان نکوترست اما، عزیز من، تو ازان هم نکوتری ای دل، که پابکوی ملامت نهاده ای باور مکن که: سر بسلامت برون بری داری نظر بحال همه از ره کرم اما نظر بحال هلالی ستمگری هلالی جغتایی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۹۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/68746