آخر، ای شوخ، دل از جور تو غمگین تا کی؟ وین جفاهای تو بر عاشق مسکین تا کی؟ گریه تلخ مرا کشت، بگو، بهر خدا که: ترا باد گران خنده شیرین تا کی؟ بی سبب چشم ترا خشم بمردم تا چند؟ بی جهت گوشه ابروی ترا چین تا کی؟ رفتنت شیوه و دیر آمدنت آیینست آمد و رفت باین شیوه و آیین تا کی؟ تو سرناز برآورده بشوخی همه روز ما ز دردت سر اندوه ببالین تا کی؟ گاه از دوست غمی، گاه ز دشمن المی غم آن چند کشیم و الم این تا کی؟ خشم و کین تو دل و جان هلالی را سوخت آه! تا چند بود خشم تو و کین تا کی؟ هلالی جغتایی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۰۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/68756