چند رسوا شوم از عشق من شیدایی؟ عشق خوبست، ولیکن نه بدین رسوایی خواستم پیش تو گویم غم تنهایی خویش آمدی سوی من و رفت غم تنهایی مست عشقیم، اگر هیچ ندانیم چه غم؟ ذوق نادانی ما به ز غم دانایی بر زمین جلوه نمودی، فلک از رشک بسوخت که فلک را ملکی نیست باین زیبایی سرو و گل نازک و رعناست، ولی نتوان یافت گل باین نازکی و سرو باین رعنایی در چمن پیش تو رشکست ز نرگس ما را گر چه مشهور جهانست بنابینایی رفتی و دیر شد ایام فراقت، چه کنم؟ زور باز آی، که مردم ز غم تنهایی چون سگ تست هلالی، دگرش منع مکن که درین راه چرا میروی و می آیی؟ هلالی جغتایی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۱۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/68774