یک نیمه عمر خویش ببیهودگی بباد دادیم و ساعتی نشدیم از زمانه شاد از گشت آسمانی و تقدیر ایزدی برکس چنین نباشد و برکس چنین مباد یا روزگار کینه کش از مرد دانشست یا قسم من ز دانش من کمتر اوفتاد وین طرفه تر کجا قدری وام کرده ام از مردم بخیل سبک بار سگ نژاد زان پیشتر که چشم بمالم ز خواب خوش در خانه گیردم بتقاضا ز بامداد چون کوه بیستون بنشیند بپیش من برجای خواب تکیه کند همچو کیقباد ناشسته روی و تیره نشینم به پیش او پرخشم از و چو کودک بدفهم از اوستاد گوید هر آنچه خواهد و من در سزای او دارم بسی جواب و نیارم جواب داد از کیسۀ دروغ نهم پیش ریش او تاریخ شاهنامه و اخبار سندباد چندان دروغ زشت فرو کوبمش بسر تا چون کدو شود سر آن قلتبان ز باد پس حجره را بروبم و پس خاک حجره را بندازمش ز پس ، چو پی از در برون نهاد هر چند مبغضست و بخیلست و ناکسست حقست و داد ازوست گریزان منم ز داد اینست حال بنده و صد ره ازین بتر تدبیر حال بنده بساز ، ای یگانه راد ازرقی هروی : قصاید : شمارهٔ ۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/69293