مرا درین تن و این دیدۀ چو لاله ستان همی فزاید نور و همی فروزد جان وزین فروزش جان و از آن فزایش نور نداد بهره از آن چهره جز مرا یزدان اگر بچشم کسان دلربای من نه نکوست سپاس از آن که نکوی منست و زشت کسان ز گرگ چون رمه ایمن بود چنان نبود که در فراغ تن آسان بود همیشه شبان من آن کسم که مرا در خیال چهرۀ او نگارخانه شود خانه پر می و ریحان وگر بچهرۀ او ژرف ژرف در نگری گمان برم که تو بر عشق او کنی تاوان بزرگوار خدایا ، که شکل یک صورت مرا نمود چنین و ترا نمود چنان مرا روان و زبانی ز کردگار عطاست بمهر و مدح همی پرورم روان و زبان روان بمهر نگاری که اوست فخر زمین زبان بمدح بزرگی که اوست فخر جهان وجیه دولت ابوعاصم ، آنکه عصمت او همی حصار کند بر حریم او سبحان ازرقی هروی : قصاید : شمارهٔ ۵۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/69343