دولت موافقان تو را جاه و مال داد گردون مخالفان تورا گوشمال داد اختر شناس طالع مسعود تو بدید ما را نشان فرخی ماه و سال داد بازی است دولت تو که او را خدای عرش بر گونهٔ فریشتگان پر و بال داد دست فلک به چشم عنایت زمانه را از چشمه‌های عدل تو آب زلال داد تیغت ز بدسگال برانگیخت رستخیز تا نامهٔ گنه به کف بدسگال داد کاری محال کرد که کین تو جست خصم بر باد داد خویش و سر اندر محال داد ای شاه شرق عزّ و جلال تو سرمدی است کین عز و این جلال تو را ذوالجلال داد می خواه از آن نگار که او را ز بهر تو بخت بلند خلعت حسن و جمال داد زلف دراز و خال سیاهش بدید ماه آمد ز چرخ و بوسه بر آن زلف و خال داد امیر معزی : قصاید : قصاید : شمارهٔ ۱۰۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/69577