بیار آنچه دل ما به یکدگر کشدا به ‌سرکش آنچه بلا و الم به سرکشدا غلام ساقی خو‌یشم که بامداد پگاه مرا ز مشرق خم آفتاب برکشدا چو تیغ باده بر آهیجم از میان قدح زمانه باید تا پیش من سپر کشدا چه ‌زر و سیم و چه خاشاک‌ پیش من ‌آن روز که از میانه ی سیماب آب زر کشدا خوش است مستی و آن روزگار بیخبری که چرخ غاشیهٔ مرد بیخبرکشدا در نشست من آنگه‌ گشاده‌تر باشد که مست ‌گردم و ساقی مرا به‌ در کشدا اگر به ساغر دریا هزار باده کشم هنوز همت من ساغر دگر کشدا امیر معزی : غزلیات : شمارهٔ ۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/69949