حلقه‌های زلف جانان تا سراندر سرزده است دل ز من بگریخته است و زیر زلف او شده است گر شب تاریک خواب آرد همی در چشم من زلف شبرنگش چرا خواب از دو چشمم بستداست گر ز اصل جادویی و شعبده خواهی نشان چشم او بنگر که اصل جادویی و شعبده است تاکه او را دو رده است از در مکنون و عقیق از سرشک و لعل او بر چهرهٔ من صد رده است گر بود آتشکده آرامگاه موبدان عشق او چون موبدست و جان من آتشکده است پارسا چون باشم از عشق وی و توبه ‌کنم کان بت عیار تیر غمزه بر جانم زده است با چنان غمزه‌ که او دارد مرا و جز مرا پارسایی باطل است و توبه ‌کردن بیهده است دارد آن خورشید لشکر صورت فردوسیان گویی از فردوس پیش تخت سلطان آمده است خسرو گیتی ملکشاه آن‌ که اندر شرق و غرب نه بود هرگز چنو سلطان و نه هرگز بُده است امیر معزی : غزلیات : شمارهٔ ۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/69954