با یادِ دوستان ندهد هیچ کس مرا بی یادِ دوستان نرود یک نفس مرا مشتاقِ دوستانم تا می رود نفس هرگز ز سر برون نرود این هوس مرا لبّیکِ دوست می زنم و مست می دوم گو خواه محتسب زن و خواهی عسس مرا حاجت به تیغ نیست بگویید با رقیب یک غمزه زان دو چشم پرآشوب بس مرا با شاه گو بگوی که با دوستان دمی خوش تر ز تخت گاه تو آید حرس مرا برمن به جز ولی همه ملک ار شوند خصم گو پوست در کشند زسر چون عدس مرا من در قیامتم ز رقیبانِ کویِ دوست حاجت به حشر نیست دگر زین سپس مرا سیلی چنین که می رود از دیده در کنار معذورم ار به چشم در آید ارس مرا تا وارهاندم ز نزاری دریغ اگر بودی به توبه کردن دل دسترس مرا حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۳۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70261