ما همانیم که بودیم و ز یادت به وفا به جدایی متبدل نشوند اهل صفا گر حجاب است میان من و معشوق رقیب نتواند که کند از حرمش دفع صبا حاجب خویشتن است او نه حجاب من و دوست من خود از روی حقیقت نه ام از دوست جدا می روم بی خود و گر جان جهان از پس نیست به دل و دیده چرا پس نگرانم ز قفا شرک باشد من و او هر دو به هم ماننده من چنانم که از او باز ندانم خود را نیست در مذهب عشاق نه هجران نه وصال رنج راحت بود و غم فرح و درد دوا معرفت اصل محبت بود و مرد محب هیچ دیگر به جز از دوست ندارد اصلا پر شد از رخت محبت همه اجزای وجود حاش لله متعصب ز کجا ما ز کجا هر چه جز اوست خیال است نماینده و نیست هیچ پاینده جز او هر چه دگر هست فنا در دریوزة درویش محقق در اوست جز از این در نکند کدیه نزاری گدا حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۵۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70277