ما برفتیم و تو دانی و دل غم خور ما بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما از نثار مژه چون گوش تو در دُر گیرم قدم هر که سلامی ز تو آرد برِ ما به وداع آمده ام هان به دعا دست برآر که وفا با تو قرین باد و خدا یاور ما فلک آواره چرا می کندم می دانی رشک می آیدش از خلوت جان پرور ما گر همه خلق جهان بر من و تو حیف کنند بکشد از همه انصاف ستم داور ما به سرت گر همه عالم زبر و زیر شود نتوان برد هوای تو برون از سر ما هر که گوید به سفر رفت نزاری هیهات گو نزاری به سفر سر نبرد از در ما حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۵۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70279