ز من سرگشته در کویِ خرابات چه می خواهند اصحابِ کرامات ز فطرت نیست بیرون آفرینش یکی گنگ و یکی صاحب مقالات ندایِ لَن ترانی چون شنیدی مکن اصرار بر طورِ مناجات مقامِ عاشقان جایی ست بی جای ز خود بیرون شو و رفتی به میقات اگر عاشق نیی زفتی فسرده وگر هستی چه می خواهی ز طامات به دوران در میفکن خویشتن را وگر افتاده ای هیهات هیهات ندانم تا کی ای آسیمه سر باز برون آیی ز دورانِ سماوات مجاریِ دماغ ار عقل داری بپرداز از محالات و خیالات وگر در بندِ خویشی چاره یی کن برون آی از خیالات و محالات وگر بیرون شدی یک باره از خویش شدی فی الجمله مستغرق در آن ذات به اِلّا گر رسیدی رستی از لا ازین جا بازدانی نفی و اثبات نزاری زنده دل را دوست دارد نه میّت را چون رهبان عزّی ولات دو چشم از هرچه غیرِ اوست بربند اگر با دوست می خواهی ملاقات حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۹۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70316