دوش برقع ز روی باز انداخت گفت باید مرا به من بشناخت در خودی خودت بباید سوخت با مراد منت بباید ساخت تا درو جان جان نزول کند خانه باید ز خویشتن پرداخت سر تسلیم پیش گیر چو چنگ متغیر مشو ز ضربِ نواخت ایمنش کرد و فارغ از دوزخ آتش عشق هر که را بنواخت نکند اعتراض بر مجنون هر که با عاقلان کند انداخت چون نزاری پیاده شو ز وجود تا توانی بر آفرینش تاخت حکیم نزاری : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70331