میروم سویِ خرابات که پیرم آنجاست جای دیگر چه کنم عذر پذیرم آنجاست گر به شکلم تو جدا بینی و دور از برِ دوست جان که از وی نفسی نیست گریزم آنجاست نیست جایی دگر آن کس که ستم کرد و برفت دامنش روزِ مکافات بگیرم آنجاست دارم آنجا به غریبی و به تنهایی خوی سپه و مملکت و تاج و سریرم آنجاست گر ندارم خبر از خویشتن اینجا چه عجب فهم و وهم و نظر و فکر و ضمیرم آنجاست چند سرگشته روم در شب تاریکِ فراق رفتم آنجا که رخ بدرِ مُنیرم آنجاست به چه مشغولم ازین جا به چه آنجا نروم که دل و جان نزاری فقیرم آنجاست حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۱۲۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70351