آوازه آن جمال برخاست ما را طمعِ محال برخاست از حسنِ جمال او خبر شد جانم ز پیِ وصال برخاست در دیده خیالِ وصل بنشست سودا همه زین خیال برخاست بنمود جمال و باز پوشید تا این همه قیل و قال برخاست غوغایِ قیامتی دگربار از حاسدِ بد سگال برخاست ای دوست درآ و فارغم کن کز خویشتنم ملال برخاست عمرم ز بس انتظار بگذشت صبرم ز بس احتمال برخاست عشق آمد و رستخیز حیرت از عقل شکسته حال برخاست پندار نزار یا قیامت پیش از تو به چند سال برخاست مردانه ز پیشِ خویش برخیز اینک حُجُب از جمال برخاست هرگز نرسد به هیچ مقصد هر کز قدمِ رجال برخاست در بادیهء امید باید تشنه ز لبِ زلال برخاست حکیم نزاری : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۱۲۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70358