محبتی که میان من و تو موجود است پس از من و تو بماند که پیش ما بوده ست ز ابتدای ازل تا به انتهای ابد قضا به حکم مرا با تو عشق فرموده ست هنوز دیده ی معنی نکرده بودم باز که گوش جان من آوازه ی تو بشنوده ست وجود گو زِ مسافت مجاهدت می کِش چو از ملازمت تن روان برآسوده ست همین بس است که خشنودی تو حاصل شد خدای خشم نگیرد چو دوست خوشنودست ز عشق مستم و آن را که مست عشق بود کجا خدای عقوبت کند که ماخوذست پس از قیامت محشر هزار سال دگر اگر به هوش درآیم هنوز بس زودست کمال حسن تو چندین ز بی قراری ماست ایاز را همه عزّت ز عشقِ محمودست به اولین قدم ار سر رود نزاری را کسی که از تو زیان کرده است برسودست حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۲۱۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70445