قصد به جان کرده ای ای دل محنت پرست دیده نهادی به صبر ، دوست بدادی ز دست بس که بسر برزدی دست به حسرت ولیک سود ندارد دریغ ، صید چو از دام رست سینه ی مجروح را وصل چو مرهم نهاد ضربتِ پیکان هجر ، باز جراحت بخست رغبت دنیا مکن ؛ دوست بدنیا مده هرکه ثباتیش هست دل بجهان در نبست دور زمانت اگر تا بفلک برکشد هم کُنَدَت عاقبت زیرِ گِل این خاک پست یکدم اگر یافتی کُنجی و اهل دلی حاصل آن یکدم است ، هرچه در ایٌام هست بی هنر عیب جوی ، غیبت ما گو بگوی کِی بملامت رود مهر که در دل نشست روز قیامت بهوش ، باز نیاید هنوز هرکه به حلقش رسد جرعه ی جام الست چاشنی ای یافته ست بی سببی نیست هم موجب شیرینی است ، شور نزاری مست حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۲۲۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70451