آرزویی بود و شد محو در اوصافِ دوست هیچ ز من مانده نیست هرچه بمانده­ست اوست جامِ می و کنج و یار هر چه دگر جمله هیچ شش جهتِ کاینات بر سرِ این چارسوست موسی و ثُعبان و چوب سامری و عجلِ زر او نکند التفات موسی اگر تندخوست پیشِ من و پشت اگر نیک و بدی می­رود هرچه از آن­جا بود جمله بدی­ها نکوست بی­هده سودا مپز از پیِ نام و حطام مغز تهی می­کنی خیز و برون آز پوست باطنت ار با خداست کعبه خراباتِ تست فقر چو نورِ درون خرقه چو مشتی رکوست قاصر و غالی نیم راهِ مشنّع کجاست مرتبه حدِّ من پیشِ مقصّر غلوست بیش نزاری مرو بر پیِ نفسِ دنی بر زن و در هم شکن سنگ سزایِ سبوست دولتِ من گر ز من باز ستانی مرا از تو همین التماس از تو همین آرزوست گنج به کُنجِ خراب می­نهی و در طلب انجمِ افلاک را کار همین گفت­وگوست حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۲۶۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70495