آخر بدین صفت که منم مبتلایِ دوست ممکن بود ز من که نجویم رضای دوست با عاشقان مجاز بود عشقِ عاشقی کو ترکِ هر دو کون نگیرد برایِ دوست کردم به عشق زیر و زبر خان و مان دل تا هیچ کس دگر ننشیند به جایِ دوست تسلیمِ راهِ دوست شوم چون به نزدِ من چیزی نیافرید خدا ماورایِ دوست جاوید زنده مانم و باقی شوم چو خضر گر سجده ایی به من رسد از خاکِ پایِ دوست هر دم قیامتی ز ملامت بدیده ام نادیده یک نفس به ارادت لقایِ دوست تا جان بود مرا بکشم از میان جان جنگ و ستیزِ دشمن و جور و جفایِ دوست نی نی به عینِ صدق نزاری خطا مبین خالی شمر ز جور و جفا ماجرایِ دوست حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۲۷۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70500