خنک مرا که خرابات و خانقاه یکی ست گدا و خواجه و درویش و پادشاه یکی ست چو جاهلانِ دگر هر جهان پناهی را جهان پناه نخوانم جهان پناه یکی ست چو از بروتِ خود و ریشِ کس نیندیشم اگر سرم ببرَد باد اگر کلاه یکی ست چو دوست سایۀ خود بر سرِ من اندازد مرا درختِ بهشت و بنِ گیاه یکی ست چو هم نشینیِ یوسف بود زلیخا را فرازِ مسندِ مصر و نشیبِ چاه یکی ست عجب چو هر سه و هفتاد اهل اسلام اند چه گونه از سه و هفتاد اهلِ راه یکی ست نزاریا ببُر از خویش و در کسی پیوند که گر به خود بروی طاعت و گناه یکی ست حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۲۹۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70529