مشتاق دوست را ره مقصد دراز نیست تسلیم کرده را زبلا احتراز نیست هیچش ز روزگار نباشد تمتّعی آن کس که مبتلای بتی دلنواز نیست هرجا که در محامد محمود دم زنند بی آفت کرشمه ی حسن ایاز نیست سر گرچه نزد عقل شریف است و زر عزیز این بی شکنجه نبود و آن بی گداز نیست کس را چه اختیار ،همه اوست، غیر او این لقمه جز به حوصله ی اهل راز نیست خوش روزگار سوختگان نیازمند زاد طریق صدق و صفا جز نیاز نیست من عاجز و حسود مسلط ولی چه سود روزی به زور بازوی گردن فراز نیست سیر قضا چو کن فیکون است در نفاذ هیچ اش تعلّقی به نشیب و فراز نیست تدبیر بد نکرد کس از بهر خویشتن بیچاره چون کند که به خود چاره ساز نیست گر من شکایتی کنم از دشمنان به دوست ننگی چنین کشیدنم آخر ز ناز نیست فریاد دف هر آینه از ضربتی بود عیبش مکن که ناله ی نی بر مجاز نیست بنشین نزاریا که به زاری و زور و زر از شهر بند عشق کسی را جواز نیست در کعبه باش و قبله به هر سو که خواه کن هرجا که هست مرد خدا بی نماز نیست حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۳۱۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70540