مرا ز دوست به زنجیر باز نتوان داشت به دفع وعده و تاخیر باز نتوان داشت رها کنید مرا عاقلان چه میخواهید قضای رفته به تدبیر باز نتوان داشت مریض را که اجل می برد مترسانید ز موج بحر که تقدیر باز نتوان داشت مرا اگر همه عالم به قصد برخیزند به تیغ از آن قد چون تیر باز نتوان داشت به روز اگر ز در دوست باز دارندم به شب ز آه جهان گیر باز نتوان داشت خوشا ز کار نزاری که از چنین سوداش به عرضه کردن توفیر باز نتوان داشت حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۳۳۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70565