جانا بیا که مدت هجران ز حد گذشت تشویش روزگار پریشان ز حد گذشت چند احتمال و صبر توان کرد چاره یی کاین درد را توقف درمان ز حد گذشت امّید وصل هم نتوان کرد منقطع هر چند انتظار فراوان ز حد گذشت بگذشت عمر و هیچ تدارک نکرد یار صبر من و جفای رقیبان ز حد گذشت جمعیتی پدید نیامد هنوز و هجر بر وعده ی مخاف جانان ز حد گذشت کو کشتی وصال که در قلزم فراق موج بلا و آفت طوفان ز حد گذشت بر من نکرد رحم و نبخشود و راز من شد آشکار و ناله ی پنهان ز حد گذشت دل در تنور سینه ی پر آتشم بسوخت نبود عجب چو آتش سوزان ز حد گذشت ای پیک عاشقان نفسی رنجه کن قدم دانی که محنت من حیران ز حد گذشت با یار گو نزاری شوریده حال را هم جانبی بدار که نتوان ز حد گذشت حکیم نزاری : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۳۳۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70569