هزار یادِ بر و گردن و بناگوشت هزار یاد سر و دست و بازو و دوشت دریغ اگر نفسی دیدمی به بیداری چنان که بودم و دیدم به خواب چون دوشت تو آفتاب زمینی و آسمان به شرف غلام جمله غلامان حلقه در گوشت اگر در آینه بینی و چشم سرمه کنی به یک کرشمه کنند آن دو فتنه بی هوشت چرا اگر همه چون آتشی به گاه عتاب ز آب دیده ی من کم نمی شود جوشت به دست باد صبا بوسه ای فرست و بکن نبات مصر کساد از لب شکر جوشت سفر بدان خوشم آید که باز آیم تو به پرسش آیی و من درکشم به آغوشت شکایت شکرآمیز می کنی تو و من به بوسه ای کنم از گفت و گوی خاموشت اگر تو یاد نزاری کنی و گر نکنی من آن نی ام که ز خاطر کنم فراموشت حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۳۴۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70571