دریغ عمر که بی روی آن نگار برفت در انتظار شد و ایام و روزگار برفت سزا همین بود آن را که یار بگذرد ولی چه فایده کز دستم اختیار برفت به قهستان در، از آرام دل جدا گشتم چنان که خون ز دو چشمم هزار بار برفت بر اعتماد جگرخواره ای دگر بودم خبر رسید که او هم ز سبزوار برفت کنار من چه شود گر ز دیده پر خون است که این چنین دو دل آرام از کنار برفت زمن قرار و شکیب و سکون و صبر به کل چو هر دو یار برفتند هر چهار برفت چرا به شیفتگی سرزنش کنند مرا که دل نماند و جگر خون ببود و یار برفت کسیم گفت که او بازخواهد آمد زود هنوز شکر کنم گر برین قرار برفت نزاریا چه توان کرد با قضا مستیز چو بودنی به ضرورت ببود و باید رفت حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۳۴۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70576