جانا دلی چه سوزی کان هست جای گاهت ماها تنی چه کاهی کان هست در پناهت با دیده ی پر آبم با سینه ی پر آتش زآن سینه ی سپیدت زآن دیده ی سیاههت هر روز بامدادان کایی برون ز خانه باشند صد هزاران بی دل گرفته راهت زان پس که با تو بودم بی گاه و گاه گشتم راضی بدان که بینم در راه گاه گاهت در محنت درازم زآن گیسوی درازت با قامت دوتاهم ز آن ابروی دو تاهت چون سرو خشک زارم چون ماه نو نزارم ز آن قد هم چو سروت ز آن روی هم چو ماهت رنجی ست عاقلان را هاروت جرم کارت گنجی است عاشقان را یاقوت عذر خواهت ناهید خیره گردد وقت سماع دورت خورسید سجده آرد پیش جمال و جاهت پوشی سلاح کینم سازی سپاه جنگم هر ساعتی روا نیست اندیشه سال و ماهت آگه نه ای که باشد در کین و جنگ بر من چشم دژم سلاحت زلف به خم سپاهت سوزان شود نزاری از عشق تو هر آن گه کاراسته ببیند در بزم پادشاهت حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۳۷۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70603