چه شور از آن لب شیرین که در جهان افتاد ز قامتت چه قیامت که در زمان افتاد میان ما و شما وعده ی کناری بود تو با کنار شدی فتنه در میان افتاد بسوخت صفحه رویم ز آب گرم سرشک که آتشم ز تو در مغز استخوان افتاد مگر غم تو که یک دم نمی شود غایب به قرعه بر من مسکین ناتوان افتاد به یک کرشمه که کردی ز گوشه برقع هزار بی دل بی چاره در گمان افتاد دریغ نام تو آلوده دهانِ خسان به خاص و عام رسد هر چه در زبان افتاد اگر ز حسن تو آوازه در جهان افکند به اختیار نزاری نبد چنان افتاد سوال کرد و به من گفت دوستی که بگو تویی که بویِ عبیر ِتو در جهان افتاد حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۳۹۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70620